انــار

انـار فصــل ندارد! هر وقت تو بخندی می شکفـــد .

انــار

انـار فصــل ندارد! هر وقت تو بخندی می شکفـــد .

همیشه نوشتن توضیح بلاگ به نظرم سخت تر از نوشتن خودشه! آخه آدم تو چهار خط چی می تونه بگه؟! اینه که فقط میگم
خوش اومدی!

+

انــارکــــــــ -

صدای قلب نیست

صدای پای توست که در سینه ام می دوی

کافی‌ست خسته شوی

کافی‌ست بایستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - میخش با ما !

یک حقیقت تلخ برای آقایان و صد البته شیرین برای ما خانم ها وجود دارد و آن این است که پسر ها بالا بروند پایین بیایند به درد کار فکری نمی خورند و بیشتر ( یعنی نه همه مواقع ولی در اکثریت اوقات) به درد کارهای یدی و اجرایی می خورند. و گمان کنم خودشان هم با کارهای یدی بیشتر از کارهایی که نیاز به طرح و فکر دارد حال می کنند. این را امروز وقتی فهمیدم که اولا در جلسه هماهنگی برای کافه کتاب با آقایان دانشگاه، حافظ رک و پوست کنده از ما خواست کارهای محتوایی را خودمان به عهده بگیریم و اجرایی ها را بسپاریم به او و دوم وقتی که خطیری در پاسخ به در خواست ایده ما برای چینش غرفه ها گفت :

-این ایده دادنا دیگه کار خانوماس ! شما فقط به من بگین اینجا رو میخ بزن من می زنم!

[ دروغ چرا ؟! کلی هم خوشحال شدیم از اینکه خیلی شیک ومحترمانه خودشان کنار کشیدند از کارهای طراحی که مجبور نشویم بعدا خودمان کنار بکشیمشان! ]

تمام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - کفش سیندرلا

ظهر دیروز، در حالیکه دوست من جلوی در دانشکده منتظر سرویس ایستاده است یک خانم تقریبا مسن وارد دانشکده می شود و دوستم را می بیند. جلو می رود و از او می پرسد:«ببخشین خانوم شما دندونپزشکی می خونین؟‍!» طبیعتا دوست من پاسخ مثبت می دهد و دوباره خانم محترم سوال می کند:« عزیزم شما چند تا دختر مجرد تو کلاستون دارین ؟!» دوست من در حالیکه نمی تواند تعجبش را مخفی کند با تردید می گوید:« تقریبا همه مجردن به غیر یک نفر! » خانم محترم این بار با گلایه می گوید:«پس چرا آموزشتون به من گفت همه متاهلن؟!»

بعد دوباره می گوید:« عزیزم فردا همه تون هستین که من بیام ببینمتون؟! همه دخترای کلاستون! » دوباره دوست بنده که هنوز سکه اش نیفتاده این پرسش و پاسخ ها برای چیست، با تردید می گوید:« بـله ... هستن همه!»

خوش بختانه تا این لحظه سرویس رسیده است و دوست من هم که همان لحظه بلاخره متوجه شده هدف نامبرده این است که بیاید از روی فرصت دخترهای مجرد کلاس را رصد بکند و برای شاخ شمشادش عروس انتخاب کند، با طعنه می گوید:« ببخشین خانم ولی فک نکنم کسی حاضر بشه با این جایی ها وصلت کنه !» و سوار سرویس می شود. در آخرین لحظه البته صدای مادر داماد(!) را می شنود که میگوید:« عیب نداره خب برن شهر اونا!‌»

قصدم از نوشتن این ماجرای ابلهانه چیست؟‍! اینکه بگویم متنفرم از آدمهایی که اصلا برایشان مهم نیست خانواده و اخلاق دختر چه شکلی است و فقط به رشته اش توجه می کنند؟! اینکه بگویم دلم می خواست آنجا بودم و لااقل از مادر شاخ شمشاد محترم می پرسیدم خیال کردی ما روی دست مادر پدر هایمان باد کرده ایم که به صف، مشتاق و منتظر تحفه ندیده شما باشیم !؟ اینکه بهش بگویم نکند می خواهی یک لنگه کفش بگیری دستت و پای هر کداممان شد بشویم عروس خوشبخت شما؟! .... نه ! قصدم هیچ کدام این ها نیست! قصدم این بوده که بگویم اگر این خانم امروز خواست بیاید دانشکده ... مَـن چی بپوشمممممم ؟!!!!‌ :|

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - مهمان غلیان!

مهمان های خانم غلیان، من شما را از صمیم قلب دوست دارم. برایتان از اعماق وجود آرزو می کنم که به هر چیزی که در این دنیای فانی دوست دارید برسید. اصلا یک در دنیا و صد در آخرت خدا به شما اجر بدهد. اگر شما تا روز شانزدهم عید در منزل خانم غلیان لنگر نینداخته بودید، امروز وقتی با خانم غلیان تماس گرفتیم که برای تست پروتزش بلند شود و بیاید دانشکده، نمی گفت که مهمان دارم و بلند می شد و می آمد. در نیتجه آن دختری طفل معصومی که از شدت خواب سر کلاس نزدیک بود فلج نخاعی بشود بس که سرش سر می خورد، نمی توانست با نیش بازِ این طوری  بند و بساطش را جمع بکند و برود خوابگاه و از ده و نیم تا 12 و ده دقیقه چنان قیلوله ای برود که هیچ بنی بشری تا به حال تجربه اش نکرده و نخواهد کرد.

=========================

بهناز : خانم غلیان نمی تونین حالا یه ساعت بیاین؟!

من : بهناز اصرار نکن خب شاید نمی تونه بنده خدا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - کسی هست از اینا بپوشه واقعا؟!

چند وقت پیش من و گلابی توی یک مغازه لباس فروشی به این نتیجه رسیدیم که اگر همسر آینده مان یک روز به سرش زد و همچین لباسی تنش کرد، برای همیشه او را بدرود بگوییم و برویم. ( تاکیدم بیشتر روی اون آبیه هستش :| )

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - اختلافات کوشولو !

داشتم شبکه خبر را نگاه می کردم. البته در واقع داشتم شبکه خبر نگاهانده می شدم. چون می دانید که در خانه ای که پدر خانواده علاقه زیادی به اخبار داشته باشد، تلویزیون به صورت پیش فرض روی شبکه های خبر دار تنظیم شده و خودش موقع روشن شدن می رود روی شبکه ای که خبر پخش می کند و خلاصه زحمت جمع را کم میکند.

پایین توی آن زیر نویس ها یک هو چشمم خورد به عبارتی که مضمونش این بود که عباس عراقچی گفته توافق تقریبا حاصل شده و فقط سر دو مسئلهکوچک توافق هنوز حاصل نشده : یکی موضوع تحریم ها و بعدی مسئله تحقیق و توسعه . [ :| ]

خب با این وجود باید بگویم تقریبا همهمسائل مهمالان توافق شده و فقط یک سری مسائل خیلی خیلیکوچولو و جزئیباقی مانده و من می خواهم از همین الان رسیدن به این توافق را به ملت عزیزمان تبریک و تسلیت عرض بنمایم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار

+

انــارکــــــــ -

پاییز را پر از هیجان کردی ، با سیب های قرمز زنبیلت

این کودک جنون زده بعد از این ، پاییز ها انار نمی خواهد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - امان از دلهایی که زود می بخشند...

امان از دل هایی که زود می بخشند. امان از آدم هایی که تمام روز دارند توی ذهنشان به همه جواب های دندان شکنی که باید در لحظه موعود بدهند فکر می کنند و فلانی را در ذهنشان مجسم می کنند که جلویشان ایستاده و تا توان دارند هر چه ته دلشان مانده بهش می گویند، بعد همین که یک هو وسط کارگاه و سطل های رنگ و قلم مو همان فلانی مذکور پیام می دهد که :" انار جان من خیلی دوسِت دارم ... تمام این کارا رو هم کردم که تو ناراحت نشی ولی برعکس شد‌"... همانجا می نشیند و با یک لبخند - انگار نه انگار که چند ثانیه قبل دلش داشته از غصه می ترکیده - می نویسد :" من فقط یه خورده دلم گرفت ! ... همین ! بش فک نکن :) " ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - فرآیند های آشنایی با میم مهربان

ترمک خوب است، چون ترمک است. چون هنوز دو هفته نیست که بار و بندیلش را از یکی از شهر های خدا جمع کرده و آمده اینجا و قسمتش هم این بوده که اتاق بغلی ما بساطش را زمین بزند. چون مثل انار ترم یک دلش می خواهد دائم با دوستانش میوه پوست بکنند و بخورند و تا نصفه شب تخمه بشکنند و آن قدر برای هم حرف بزنند که سر دو هفته احساس کنند با هم به اندازه یک عمر صمیمی شده اند. چون هنوز با دوستانش قرار می گذارد که دسته جمعی بروند سلف و توی مسیر با گوشی شان آهنگ خواجه امیری بگذارند. چون هنوز از قوانین مسخره بلوک یک با خبر نیست که متوسط حرف زدن یک نفر توی راهرو باید از دیوار راهرو کمتر باشد. و چون هنوز "میم مهربان" * را نشناخته است.

 ترمک جان بخند ! هوایت را داریم ما ;) 

+ البته اگه روتو زیاد نکنی بعدا :|

* : میم مهربان را هم دوست داریم البته ! انصافا نظم بلوک را یک تنه برقرار می کند ! خدایش حفظ کناد !

فروردین ۱۳۹۴اسفند ۱۳۹۳بهمن ۱۳۹۳
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار
انــارکــــــــ - من یه دیوونه م که دیوونگی شو دوست داره ...

انارک قصه ما همین چند ساعت پیش یکهو متوجه شده است که دل سرخ و دانه دانه اش را یک جایی نزدیک به کوهی از خاطرات خیلی دور جا گذاشته است. یک جایی که نه می شود دوید به سمتش و دو دو دست را باز کردو بغلش کرد ، نه می توان از همان دور نگاهش کرد و لبخندی زد که تلخ نباشد.حال عجیبی دارد انارک... دلش را همانجا گذاشته و جرئت هم ندارد که برگردد و حداقل دور از چشم بقیه برش دارد. دلِ انارک برای دلش تنگ شده است‌!...همین...

+وب گذر بدجوری لو می دهدمان بعضی وقت ها ! نه ؟! :)))))

فروردین ۱۳۹۴اسفند ۱۳۹۳بهمن ۱۳۹۳
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
خانم انـــــار