انــار

انـار فصــل ندارد! هر وقت تو بخندی می شکفـــد .

انــار

انـار فصــل ندارد! هر وقت تو بخندی می شکفـــد .

همیشه نوشتن توضیح بلاگ به نظرم سخت تر از نوشتن خودشه! آخه آدم تو چهار خط چی می تونه بگه؟! اینه که فقط میگم
خوش اومدی!

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

عادت به خواندن نماز مغرب قبل از خوردن افطار، از وقتی توی خانه ما سر و کله اش پیدا شد که خواهر بزرگترم ازدواج کرد. ما سفره افطار را پهن میکردیم و شوهر خواهرم می ایستاد به نماز. داماد تازه بود و به حکم رودربایستی منتظر می ماندیم که بیاید و بعد همگی افطار کنیم(بماند که هنوز هم مادرم با این یکی بیشتر از بقیه تعارف دارد.) بعد کم کم به این نتیجه رسیدیم که به جای نشستن کنار سفره و نگاه کردن با شکم گرسنه به غذاها بلند شویم و ما هم نماز مغربمان را بخوانیم که هم ثوابش بیشتر است هم عذابش کمتر!
بعد کم کم دیگر شد عادت من و گلابی. خوبی اش به این بود که مجبور نبودیم بعد از اینکه تا خرخره لبریز شدیم و سنگین، از جایمان بلند شویم( لطفا کلا به نیت های خالص ما دقت نکنید!)
القصه! دیروز، من که تقریبا از شدت گرسنگی نایی در بدنم نمانده بود بعد از انداختن سفره افطار چادرم را کشیده بودم سرم و لخ ولخ کشان داشتم میرفتم نماز بخوانم که یکهو عاطفه گفت : کجا؟!
من : مغربمو بخونم میام ! شما بخورین !
عاطفه : 9 و نیم نماز جماعته! جماعت به اول وقت مقدمه ! بیا بریم ببینم!...
دم کسی که به فکرش رسیده بود نماز جماعت مغرب را یک ساعت بعد از اذان بیندازد گرم! این طوری طرف هم با خیال راحت افطار می کند هم ثواب!
یک جور هایی دیشب هم خدا را داشتیم هم خرما را:)
۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۱
خانم انـــــار

یاد گرفته ام که آدم های مجازی را توی ذهنم نصف کنم. در واقع مدت هاست به این نتیجه رسیده ام که وسعت احساساتی که توسط شکلک های مجازی رد و بدل میشود چیزی ست خیلی فراتر از واقعیت احساسی که آن لحظه ممکن است وجود داشته باشد. من برای دوستم شکلکی می فرستم که آدمک زرد رنگش از بس خندیده اشک از دو طرف صورتش دارد قلپی میزند بیرون در حالیکه من این سمت مانیتور فقط لبخند زده ام. دوستم برایم آدمکی می فرستد که اشک هایش کشیده شده روی صورتش در حالیکه می دانم آن سمت گوشی اش را گذاشته روی پایش و خیلی که ناراحت باشد ابروهایش را کشیده در هم. حقیقت این است که آدم های مجازی چند باری ضریب می خورند تا به صفحه تلفن شما می رسند.

+ خیلی دلم می خواهد ماه رمضان را بفهمم. اگر این امتحان های لعنتی اجازه بدهند.

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۵
خانم انـــــار

به عاطفه گفتم که تو چون مدتها از فضای وبلاگی دور بودی از خیلی چیز ها خبر نداری . قبول کرد.

حقیقت این است که این بار در بحث با عاطفه سر اینکه وبلاگ نویسی منسوخ شده و اصلا مگر هنوز کسی هست که بلاگری کند ، من پیروز میدان شدم. بهش گفتم که از اینستا و لاین و بقیه فضاهای مجازی بدم نمی آید( که اگر بگویم بدم می آید مسلما دروغ گفتم) ولی از این که متنی بنویسم که وسط آن حجم مطالب گم بشود و یک جورهایی بخواهم به زور بچپانمش توی چشم دیگران که سرسرکی یک نگاه بکنند و یک لایک زورکی هم بدهند، واقعا بدم می آید. لا اقل وقتی بلاگری می کنم مطمئنم همین دو سه نفری هم که گاهی می آیند و میروند واقعا می آیند که بخوانند! نه اینکه به زور بخواهم وادارشان کنم که : مرا ببین لطفا!

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۸
خانم انـــــار

دست و دلم به نوشتن توی هیچ وبلاگی نمی رود. اگر آن قدر نمی نوشتم که حالا مثل معتاد ها هر روز به وبلاگ قدیمی ام سر بزنم و هی پست هایش را زیر و رو کنم، حالا نوک انگشت هایم هی گز گز نمی کرد که احساس کنم یک سری کلمات دارند از نوکش سر می روند. بعد بلند نمی شدم و یک روز عصر درست در وضعیتی که فردایش امتحان ترم دارم بار و بندیلم را جمع کنم و بیایم بیان. برای خانه قدیمی ام دلم تنگ است.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۲
خانم انـــــار