از 190 ساعتی که گذشت
بعضی چیز ها گفتنش تکرار مکررات است. ولی به همان اندازه که گفتنشان تکرار مکررات است، هر دفعه با شدت بیشتری حرص آدم را هم در می آورند. یکی از همین مکررات حرص آور، "زبان عربی" است.
من را توی سقا خانه حرم تصور کنید( دوستانی که من را ندیده اند در انتخاب نوع قیافه و شمایل آزاد می باشند)، و همین جوری که من را تصور کرده اید یک لیوان یکبار مصرف هم توی دستم بگذارید. این لیوان تمیز است و من استفاده ای ازش نکرده ام. بعد فکر کنید که می خواهم این لیوان را بدهم به دختر بغل دستی ام و بهش بگویم که "لیوان تمیز است".
حالا اگر دختر بغل دستی من یک دختر انگلیسی باشد، من مثل بچه آدم می گویم که دیس ایز کلین! یا آی دیدنت درینک وادر(ووتِ با لهجه بریتیش:D). اما اگر از بخت بد دختر بغل دستی عرب باشد، من کاملا در ادای این جمله فلج خواهم بود.
حساب کرده ام که چهار سال دبیرستان، هر سال 6 ماه و هر ماه چهار هفته و هر هفته 2 ساعت را اگر سر کلاس عربی گذرانده باشیم، چیزی حدود 190 ساعت از عمرمان را سر کلاس عربی ای میگذرانیم که آخرش در همین حد بخور ونمیر هم دستمان را نمی گیرد که یک روز بتوانیم توی سقاخانه حرم به دختر بغل دستی مان بفهمانیم که با این لیوان آب نخوردم و تمیز است!
حالا مشکل از آکبند بودن مغزهای ماست که از کل عربی خواندن چهار ساله مان فقط "یا ایهاالذین آمنوا" را بلدیم یا از نوع تدریس عربی دبیرستان... الله اعلم!
البته من به زبان عربی محلی خوزستان گفتم...هر چند که ما به لیوان میگیم "گلاس"
و خیلی وازه های دیگه که انگلیسی هستند ولی در زبان عربی محلی خوزستان کاربرد دارند...اصلا زبان خوزستانیها در نوع خودش شگفت انگیزه ار بس که واژه های فارسی و انگلیسی قاطی داره!
و بنظرم برای دوستان فارسی زبان یادگیری زبان عربی واقعا سخته هرچی باشه قواعد سختی داره و در دوران مدرسه ام جزو معدود کسانی بودم که درس عربی ام خوب بود.. هرچند که اکثرا عرب زبان بودیم...اما خب برای اونها هم سخت بود.