کجاست سمت حیاط ؟!
برای ماکه یک عمر توی خانه های ویلایی با حیاط های مستقل زندگی کرده ایم، حیاطمان همیشه فقط و فقط برای خودمان بوده،برای من که همیشه سر لخت می دویده ام توی حیاط و تمام روزهای دانش آموز بودنم را یک گوشه توی سایه فرش می انداخته ام و سختی خواندن فیزیک و ریاضی را با شنیدن صدای مرغ عشق های سبزرنگ محمد تلطیف می کردم،برای مادرم که هیچ وقت دل نگران این نبوده که رخت های شسته اش را کجا پهن کند، نانهای باقیمانده سفره را کجا خشک کند و کجا سینی های لواشکش را تکیه بدهد که آفتاب بخورند و خشک بشوند، الان، زندگی توی یک آپارتمان 6 واحده با حیاطی که با 5 خانواده دیگر در تک تک درخت هایش شریک هستید، خیلی سخت است.
دلم برای بچه های این دوره و زمانه خیلی می سوزد. تمام روزشان را باید در یک چهار دیواری بگذرانند که دورتادورش عسلی های مبل و ساعت دیواری و ای سی دی و مجسمه چینی و گلدان های طبیعی و سفالی چیده شده و به محض نزدیک شدن این بچه به هر کدام از این ها جیغ مادر ها می رود توی هوا که بیااااا کنااااار! جیزهههه! نتیجه این می شود که این بچه طفل معصوم محصور می شود در یک فضای دو در سه متر و باید تمام خلاقیت و هندسه ذهنی اش را با گل های زمخت قالی و چهار تا ماشین کوکی مسخره پرورش بدهد. در حالیکه همان علمی که باعث این توسعه زدگی مزخرف شده، بارها و بارها اعتراف کرده که کودک هرچه بیشتر توی هوای آزاد و مناظر طبیعت بچرخد هندسه ذهن اش پربار تر شکل می گیرد و به زبان ساده تر ریاضیاتش (و طبیعتا هوشش) در آینده خیلی بهتر خواهد شد.(نشان به آن نشان که کودکان عشایر همیشه باهوشتر از بچه های شهری بوده اند.)
القصــه!... اگر یک روز خدا زد پشت کله یک نفر و آن یک نفر عاشق من شد و خواست من را بگیرد، بهش می گویم که من یک شرط ضمن عقد دارم و آن اینکه خانه ای که می خواهم در آن زندگی کنم باید حتما حیاط داشته باشد و به هیچ وجه هم حاضر نیستم حیاط خانه ام را با پنجره های خانه های روبرو و چپ و راست قسمت کنم. حیاط خانه ام فقط برای من است.[آیکن همی که هست]